دل آرام
عنوان:
دل آرام
کد کالا:
اما چطور می توانستم آرام باشم وقتی آران کوچکم را دیدم مخ با رنگ و رویی پریده روی تخت دراز کشیده بود چشمان خوش رنگش بسته بود و انبوهی از سیم بدنش را در بر گرفته بود هق هقی خاموش سر دادم که حامد را مجبور کرد به زور از اتاق خارجم کند، پشت در ccu از حال رفتم.
با صدای نگران حامد و قطرات آبی که به صورتم خورد چشم گشودم. حامد به همراه پرستار جوانی کنار پایم زانو زده بودند. زیر لب گفتم:
_خوبم حامد جان، چیزی نیست
سعی کردم بلند شوم پرستار زیر بغلم را گرفت. نگاهم روی آریا متوقف شد که بی توجه به من خودش را با گوشی تلفنش مشغول کرده بود حال خودم را نفهمیدم و عصبانی به سمتش رفتم. حامد که آریا را نمی شناخت مرا به سمت خود کشید.
_ چیکار می کنی عزیزم؟!
_ حامد آریاست. باید باهاش صحبت کنم...
تا لحظه ایی که روبه رویش ایستادم سرش را بالا نیاورد. دیگر در صدایم هیچ احترامی نبود. بغض آلود گفتم:
_خیلی بی رحمید خیلی! چطور دلتون اومد، هان؟!
نویسنده:شابک:9789641931522
نوبت چاپ:دوم
ناشر:علی
قطع کتاب:رقعی
نوع جلد:شمیز
تعداد صفحه:674
تیراژ:2000